هر کدام از این دو مکتب در سه زمینه “صدور روایت”، “محتوای روایت”، و “تعیین وضعیت موارد نبود روایت یا آیه” مسیرى متمایز و البته متناسب با اصول و مبانی خود را شکل داده و تحقق بخشیده اند. شایان ذکر است مبانی حضرت امام را متعلق به مکتب تحلیلی و مبانی آیت الله خویی را متعلق به مکتب تطبیقی تعریف می کنیم
مقصود از قاعده [در مکتب تطبیقی] اعم از قاعده اصولی، قاعده فقهی و قاعده رجالی است و مقصود از تمرکز بر تطبیق آن، التزام قاطع و کاملا آشکار نسبت به نتیجه آن، و پایبندی به مُرّ این نتیجه است. این در حالی است که نقطه ثقل در عمل استنباط در مکتب تحلیلی توجه به قرائن و کوشش برای تجمیع آنها و راه یافتن از رهگذر این تجمیع به حکم کردن به صدور حدیث و یا احراز نمودن محتوای حدیث و یا راه بردن از طریق تجمیع قرائن برای موارد فقدان نص است. البته روشن است که تمرکز بر تجمیع قرائن در مکتب تحلیلی، نفى بهرهگیری از قاعده نیست؛ چه آن که مکتب تحلیلی نیز از قاعده به صورت گسترده بهره میگیرد.
تفاوت بین دو مکتب در توجه به قاعده این است که در مکتب تطبیقی تمرکز بر قاعده صورت میپذیرد و گویا به تحلیل حاصل از قرائن توجه صورت نمیگیرد؛ در حالی که در مکتب تحلیلی بهرهگیری از قواعد بیگانه و مستقل از توجه به قرائن انجام نمیپذیرد بلکه این توجه در بستر کلیِ تجمیع قرائن، هویت، عینیت و مصادیق خود را باز مییابد. در نتیجه، قواعد بخشی از فرآیند اجتهاد است که در جای خود و به موقع اقدام به تطبیق آنها صورت میگیرد.
در مکتب تحلیلی نقطه ثقل تلاش برای راه یافتن در یک بستر تاریخی و طبعاً پر رمز و راز فقه (و مسائل آن) توجه به قرائن و تجمیع آنهاست. مقصود از قرائن، که وجه تمایزبخش بین دو مکتب است، قرائن مقالیه و حالیه نیست که مکتب تطبیقی و اصحاب آن به این نوع قرائن توجه دقیق مینمایند، بلکه مقصود قرائنی است که در بستر تاریخ شکل گرفته و منتشر شدهاند و در دیدگاه مکتب تحلیلی کوشش برای تجمیع و تحلیل آنها میتواند زمینهساز راهیابی به معلومات و نکتههایی پیرامون صدور و یا پیرامون محتوای حدیث گردد یا حتی در موارد “فقدان نص خاص” منتهی به دستیابی به دلیلهایی گردد که میتوان از آنها به نص عام یاد کرد.
مقصود از نص عام چیزی است که مذاق شریعت یا روح شریعت میتوانند مصداقهایی برای آن باشند؛ چه آن که در حقیقت مذاق شریعت یا روح شریعت تکیه بر نص دارند اما نص خاص نیستند؛ بلکه برآیندی از یک مجموعه از نصوص است. بنابراین، گویا در نگاه مکتب تحلیلی، نص دارای دامنهای گسترده تر از نص در نگاه مکتب تطبیقی است.
میتوان گفت در زمان معاصر، امام خمینی فقیه برجسته تجسم بخش به مکتب تحلیلی است، و آیتالله خوئی فقیه برجسته تجسم بخش به مکتب تطبیقی است.
در مکتب تحلیلی امام خمینی (ره) در زمینه حکم به صدور حدیث به قرائنی از جمله موارد زیر توجه کرده است:
- نوع استناد به حدیث (احتجاجى بودن استناد، تاییدی بودن استناد، و استدلالی بودن آن)
- شخصیت استناد کننده به حدیث (متقدم یا متاخر بودن فقیه، اقدم یا غیر اقدم بودن فقیه، و نیز ورع فقیه، و…
- ذکر حدیث به عنوان فتوا یا غیر فتوا،
- خالى بودن کتابهای اقدمین از فتوا
- و…
اینها بخشی از قرائنی هستند که امام خمینی برای حکم به صدور حدیث از آنها بهره جسته است. این در حالی است که آیتالله خویی بر اساس قاعده عدم جابریت ضعف حدیث توسط عمل مشهور یا قرائن دیگر (و کنار نهادن راه تحلیل قرائن) تطبیقی اندیشیده است.
در زمینه حکم به صدور حدیث تقابل و تفاوت فقه این دو فقیه برجسته معاصر از حیث تطبیقی و تحلیلی بودن در حدود ۸۰ درصد است به این معنا که امام خمینی عمدتا تحلیلی، و آیتالله خویی تطبیقی میاندیشیدند. اما در زمینه دستیابی به فهم حدیث تقابل مکتبهای این دو فقیه در سطحی حدود ۶۰ درصد است به گونه که آیتالله خوئی ۶۰ درصد تطبیقی عمل میکرد و امام خمینی ۶۰ درصد تحلیلی میاندیشید.
اما در زمینه دستیابی به ادله و نکاتی در فضای فقدان نص، تفاوت چندانی بین این دو فقیه به چشم نمیخورد، شاید بتوان گفت رگههای از “تحلیلی اندیشی” در فقه حضرت امام در این حوزه سوم به چشم میآید که باید استخراج گردد؛ ولی چندان گسترده نیست.
* استاد احمد مبلغی در جمع طلاب لبنانی، ۹۸/۴/۲۷، به نقل ازخبرگزاری رسا