پس از مناقشات اخیر پیرامون امکان اقتصاد اسلامی مباحث متعددی در زوایای مختلف مسئله اسلامیسازی علم اقتصاد مطرح شد. بررسی کلی این مسئله در قالب اسلامیسازی علوم انسانی علیرغم تردیدهای ناشی از مجرد بودن عنوان کلی علوم انسانی از واقعیت علم اقتصاد، میتواند در حل آن راهگشا باشد. دلیل این مطلب مشابهتهای روشی این علوم و نیز نظرداشت مصادیق اقتصاد در بررسیهای صاحبنظرانیست که از منظر علوم انسانی به اقتصاد میپردازند. حجتالاسلام دکتر احمدحسین شریفی در گفتار زیر ضمن بیان تاریخچهای از علم دینی، به معنای اسلامی بودن علوم انسانی در دو بعد توصیفی و توصیهای و فرایند و موانع تحقق آن پرداختهاند.
پشت پرده ایده اسلامیسازی علوم انسانی
از نخستین سالهای مواجه مسلمین با غرب مدرن و علم جدید، ایده علم دینی توسط اندیشمندانی مثل سید جمالالدین اسدآبادی، سید احمدخان هندی، اقبال لاهوری، ابوالاعلی مودودی، نقیب العطاس و اندیشمندان دیگر، مطرح شد. دلیل ارائه این ایده، علمشناسی و غربشناسی این متفکران بود.
برخی از این دانشمندان که تحصیل کرده علوم مدرن در دانشگاههای غربی نیز بودند هویت غرب را میشناختند و با بنیانهای نظری و مبانی “جهان بینی” و “انسان شناختی” غرب مدرن آشنایی داشتند. آنها به خوبی دریافتند که ورودِ بدون پالایش این علوم به جهان اسلام میتواند بسیار مخرب باشد. دلیل این اندیشمندان این بود که اگر این علوم به وسیله نگاه اسلامی تصفیه نشده و دست نخورده(همانگونه که در مراکز تولیدشان هست) به جهان اسلام راه پیدا کنند، عواقب جبران ناپذیری را برای فرهنگ و هویت اسلامی به همراه خواهند داشت.
اقبال لاهوری به طور ویژه به این مساله حساس بود و در اشعار متعددی به این مسئله اشاره کرده است مثلا اینگونه میسراید: “فتنهها این فتنه پرداز آورد/ لات و عزی در حرم باز آورد” که مصرع اول اشاره به علوم غربی و علوم جدید دارد. میگوید اگر بخواهیم کورکورانه این علوم را در جهان اسلام ترویج کنیم، در نتیجه لات و عزی دوباره در حرم مکه بازمیگردند یعنی باید دست از توحید و معاد و نبوت برداریم. چراکه نه تنها این علوم با مبانی فکری اسلام ناسازگار هستند بلکه از اساس جایی برای اخلاق، فقه و حقوق اسلامی باقی نمیگذارند؛ بنابراین باید این علوم را پالایش و تهذیب کرد.
البته هرکدام از این متفکران بزرگ نگاه و شیوه خاصی به پیاده کردن این ایده داشتند، مثلاً اقبال تاکید میکرد که مبادا فکر کنید با افزودن چند آیه قرآن و روایت میتوان علوم انسانی غرب از جمله جامعهشناسی یا روانشناسی را اسلامی کنید بلکه باید از اساس طرحی نو در انداخت و نظریههایی متکی و مبتنی بر فکر اسلامی تولید کرد.
ناسازگاری دستهای دیگر از روشناندیشان اسلامی با علوم غربی
عامل ارائه ایده اسلامی کردن علوم انسانی در برخی دیگر از عالمان اسلامی مثل امام خمینی(ره)، علامه طباطبایی، شهید صدر، شهید مطهری، آیتالله مصباح یزدی و جوادی آملی، اسلامشناسی ژرف و دقیق آنان، مخصوصاً فهم دین اسلام به عنوان امری جامعه و جهانی بوده است.کمال اسلام و جهانی بودن آن، از بدیهیات فکر اسلامی و از ضروریات این دین است و همه ابعاد زیست انسانی را شامل میشود. قرآن در این زمینه میفرماید: هدی للناس (بقره/185، آل عمران/ 4) یعنی اسلام و قرآن هدایت برای همه مردم است. منطقهای، زمانی و قومی- قبیلهای نیست، در نتیجه میتوان گفت: متون و منابع دین و مبانی فکر اسلامی، این عالمان را در این اندیشه انداخت که علوم انسانی غربی و اسلام با یکدیگر سازگاری ندارند.
این اسلامشناسان دریافته بودند که پذیرش بی قید و شرط علوم انسانی موجود، توسط جهان اسلام، بازخوردی جز محدودیت اسلام و به وجود آمدن اسلامی غیر حقیقی ندارد. از همان سالهای اول انقلاب اسلامی، دغدغه این عالمان در کشور ما مطرح شد. اوایل پیروزی انقلاب اسلامی یک خبرنگار انگلیسی از امام خمینی (ره) سوال میکند که شما رهبر انقلاب هستید و نظامی را تاسیس کردید که به علوم مختلف نیاز دارد یعنی نیازمند به نظریات مختلف اقتصادی- سیاسی و روابط بینالملل، نظریات اجتماعی، تربینی- آموزشی، روانشناسی و امثال اینهاست و تاجایی که ما میدانیم شما از این علوم سررشتهای ندارید، چطور میخواهید کشور را اداره کنید؟ از پاسخ امام معلوم میشود که ایشان به چه میزان بالایی به ماهیت انقلاب اسلامی اشراف داشتهاند. امام (ره) میفرمایند: “اگر منظورتان از جامعهشناسی و روانشناسی و اقتصاد همین است که الان با آن دنیا را اداره میکنند، اساسا انقلاب ما برای کنار زدن این ساختارها بوده است. یکی از اهداف مهم انقلاب اسلامی، سازماندهی دنیا بر اساس فکر اسلامی و توحیدی و جهان بینی الهی و قرآنی است. ما چنین سنگ بنایی گذاشته ایم و امیدواریم که آیندگان بر این پایه محکم، علوم جدید را تولید کنند و زمین و زمینه دیگری برای سیر و جهت بشر طراحی کنند.”
امام خیلی آگاهانه پاسخ میدهند که: هرچند ما این علوم جدید را میدانیم، اما آنها را قبول نداریم. در مرز آن دانشها هستیم وآثار علوم انسانی غربی را هم چشیدهایم اما آنها را قبول نداریم چراکه معتقدیم آنها علم و انسان را به درستی نشناختهاند، ما به دنبال تولید علوم انسانیِ اسلامی هستیم.
پس مشکل کجاست؟
ممکن است اینجا این سوال به ذهن بیاید که اگر از زمان سید جمالالدین اسدآبادی تا به حال، این ایده در جهان اسلام و توسط متفکران و روشناندیشان مسلمان مطرح بوده و دنبال شده است پس چرا آثار آن را نمیبینیم؟ ما چند نظریه و یا کتاب در حوزه اقتصاد اسلامی، روانشناسی اسلامی، سیاست اسلامی، مدیریت اسلامی و امثال اینها داریم؟ چرا آنگونه که باید و شاید شاهد آثار و برکات این علوم نیستیم؟
جواب آن است که اولا دستآوردهای بسیاری در این زمینه به وجود آمده است و اینگونه نیست که هیچ اثری محقق نشده یاشد(توضیح این قسمت در سطور آتی خواهد آمد). ثانیاً مشکلاتی که در ناحیه ارائه نظریه و پیاده شدن آنها وجود دارد، دلایل متعددی دارد از جمله آنکه اساساً اغلب اندیشمندان مسلمان اهمیت علوم انسانی مدرن را درنیافتهاند. قاطبه عالمان دین در مراکز علمی مهم جهان اسلام مانند الازهر و جامعه المدینه و یا حوزههای شیعی ازجمله نجف، قم و مشهد، به علوم انسانی مدرن تسلط ندارند و کمتر اهمیت اسلامیسازی آن را درک کردهاند. البته انجام چنین کاری از همه عالمان اسلامی انتظار نمیرود، چراکه حوزه علم یک حوزه تخصصی بسیار پرزحمت است و فردی که در یک تخصص وارد میشود به طور طبیعی فرصتی برای پرداختن به علوم دیگر ندارد. پس اولاً در طول تاریخ عده انگشت شماری این ایده را در ذهن پرورانده و از آن دفاع کردهاند؛ ثانیاً همه متخصصان علوم اسلامی توانایی تولید علوم انسانیِ اسلامی را ندارند.
به تعبیر دیگر توانایی تحول در علوم انسانی موجود را ندارند، چراکه ایجاد تحول در هر علمی به ویژه در حوزه علوم انسانی به نخبگی مضاعف نیاز دارد. کسی صلاحیت اسلامیسازی علوم انسانی را دارد که در وهله اول اسلامشناس باشد و در کنار آن علوم انسانی موجود را به درستی بشناسد. درحالیکه اسلامشناسان اندکی آشنایی با علوم انسانی موجود دارند.
بنابراین ممکن است فردی عمری در متون اسلامی تلاش و مطالعه کرده باشد ولی وقتی که از اقتصاد اسلامی سخن به میان آید، با این ادعا که آیه و روایتی در مورد “نرخ تورم” و یا “نرخ سود” در اسلام وجود ندارد، “اقتصاد اسلامی” را بی معنی تلقی کند. به عبارتی اسلامی و غیر اسلامی بودن اقتصاد را در گرو وجود بیان صریح در مورد نرخ تورم و نرخ سود و بهره بانکی بداند، غافل از آنکه دیگر مکاتب اقتصادی از جمله اقتصاد سوسیالیستی و اقتصاد کاپیتالیستی نیز اینگونه نیست. در هیچ یک از کتابهای آدام اسمیت، مارکس، فرگوسن یا دیگر اقتصاددانهای بزرگ، نرخ تورم یا بهره مشخص نشده است. اساساً مشخص شدن نرخ تورم و نرخ سود، مربوط به مدیریت اقتصادی است و به مکتب اقتصاد و یا علم اقتصاد ارتباطی ندارد، درحالیکه بحث اصلی و محل نزاع این است که آیا اسلام مکتب اقتصادی دارد یا خیر؟ آیا اسلام مکتب جامعهشناسی یا مکتب روانشناسی دارد یا خیر؟ نه آنکه سخن در مسائل جزئی و تکنیکها باشد؛ اینها کاملاً روزآمد و مبتنی بر دادههای متغییر هستند. هر مکتبی در این مسائل موضعگیری کرده باشد به معنی مرده بودن آن خواهد بود، زیرا این موضعگیری، از زمانمند بودن حکایت میکند و متناسب با زمان شکلگیری آن مکتب(مثلاً صد سال قبل) خواهد بود درحالیکه اینها باید سالانه برنامه ریزی شوند. علت بودج بندی سالانه، برنامههای پنج ساله و یا چشم انداز بیست ساله همین است که این موارد جزئی باید متناسب با زمان و شرایط موجود تعیین شوند.
از طرف دیگر دهها هزار متخصص علوم انسانی مدرن، در جهان اسلام از جمله در ایران هستند که فهم عمیق و دقیقی از اسلام ندارند و یا با علوم اسلامی آشنا نیستند. پس انتظار اسلامی کردن علوم انسانی از آن اقتصاددان یا روانشناس دانشگاهی که فقط تحصیل کرده همین علوم مدرن باشد نیز وجود ندارد.
بنابراین نباید تصور کرد که چون از مطرح شدن این ایده دهها سال میگذرد وآثار ملموسی از آن ظهور پیدا نکرده، پس اسلامیسازی علوم انسانی ممکن نخواهد بود.
آیا هیچ پیشرفتی در تحقق این ایده نداشتهایم؟
نکته دیگر آنکه اصلاً این اشکال (به آن صورتی که مطرح شد) مورد پذیرش نیست. اگر واقع بینانه این مسئله را مورد بررسی قرار دهیم، خواهیم دید برکات فراوانی از این ایده بروز پیدا کرده است. الان ما در حوزه “اقتصاد اسلامی”، نه تنها به سطحی از مکتب اقتصادی دست پیدا کردهایم، در تحقق اقتصاد اثباتی و اقتصاد هنجاری و همینطور اقتصاد سیاستی نیزگامهای مثبتی برداشتهایم. در سطح کلان که همان مکتب اقتصادی است حتی غیر مسلمانانِ آشنا با اسلام نیز پذیرفتهاند که اسلام یک مکتب اقتصادی دارد؛ چراکه برای آنان نیز آشکار شده که دین اسلام در حوزههای مختلف زیست بشری، سخنان جدی و عمیقی دارد. به عنوان مثال در حوزه اقتصاد، آیات و روایات بسیاری درباره تولید، مصرف و توزیع صادر شده است. تعداد زیادی از آیات و روایات در مورد عدل، احسان، انفاق، خدمتهای مادی و اقتصادی وجود دارد. اینها سیستم اسلامی به ویژه تشیع را جهتدهی میکنند. در منابع شیعه مباحث عدالت اقتصادی، عدالت در تولید وتوزیع، عدالت در مصرف و… به وفور مطرح شده است که میتوان مکتب و علم اقتصاد و سپس، نظام اقتصادی اسلام را از آنها به دست آورد.
از نظریه تا عمل
بیان شد که در هر سه شاخه علم یعنی “اقتصاد اثباتی”، “اقتصاد هنجاری” و “اقتصاد سیاستی و مدیریتی”، نظریههای متعدد اسلامی تولید شده، لکن هنوز در جهان اسلام فرصت تحقق پیدا نکرده است. یکی از دلایل این مطلب این است که تصمیمسازان و تصمیمگیران اقتصادی در جهان اسلام، از جمله در کشور ایران اجازه تحقق نظریههای اسلامی را نمیدهند. اینها تحصیل کرده غرب و دلباخته و دلبسته تفکرات غربی هستند. این واقعیت تلخ، امر پوشیدهای نیست و توهین هم قلمداد نمیشود و صرفاً ترسیم شرایط موجود است. مثلاً رئیس جمهور محترم فعلی ایران جناب آقای دکتر حسن روحانی، قبل از ریاست جمهوری کتابی درباره نظامهای اقتصادی تالیف کردهاند و در آن، نظامهای مختلف اقتصادی و نظریههای اقتصادی را تحلیل میکنند. آنجا به صراحت مطرح کردهاند که راه حل مشکلات و بحرانهای اقتصادی کشور تبعیت از تئوریهای “اقتصاد نئوکینزی” یعنی “نولیبرالیسم” است. ایشان چند سال قبل در جمع مدیران ایران خودرو و سایپا، مقوله علوم انسانی اسلامی را تمسخر کردند و گفتند: بعضیها فکر کردند علم اسلامی این است که صرفاً یک قرآن در داشبورد ماشین گذاشته شود. واضح است که اگر رئیس جمهور محترم ایران که رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی و سیاستگذار و مجری همه عرصههای اقتصادی و فرهنگی است، علوم انسانی اسلامی را قبول نداشته باشد، نباید انتظار تحقق علوم انسانی اسلامی در این کشور را داشت.
نسبت مکتب امام با دولتمردان غرب زده؟
در مقابل حضرت امام(ره) اسلام را در یک موقعیت فرانهادی قرار دادند که در نتیجه آن، نهادهای عمده در جامعهشناسی باید تابع اسلام باشند. آن نهادها عبارتاند از، دین و مذهب، اقتصاد، آموزش و پرورش، سیاست و خانواده که طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران باید تحت لوای اسلام قرار گیرند.
با آشکار شدن ناکارآمدی نظریههای غربی در کشور ایران، بر متخصصین پوشیده نیست که اگر اقتصاد ایران به همین منوال ادامه پیدا کند یعنی کورکورانه از نظریههای اقتصاد غربی تبعیت کند، شاهد جامعه ایرانیِ یک درصدی درمقابل ۹۹ درصدی خواهیم بود و شکاف فقیر و غنی بسیار شدیدتر میشود. مدافعان این نظریه نیز این را میدانند و حتی به صراحت گفته اند: “یک عده باید زیر چرخ توسعه له شوند”.
این معضل در ایران تازگی ندارد بلکه عدهای از مسئولین سابق ایران نیز تفکراتی غیر اسلامی داشتهاند. وزرای یکی از روسای جمهور چند دهه قبل در جمع وزیران و استانداران بی پرده این مطلب را بیان کردکه باید نمایش تجمل بدهید. این تفکر نه تنها غیر اسلامی، بلکه صددرصد مخالف تفکر اسلامی است. قرآن در سوره قصص داستان قارون را بیان میکند و میفرماید: فخرج علی قومه فی زینته(قصص/79) «زمانیکه قارون با زینت هایش و با نمایش تجمل بر قومش وارد شد» و در ادامه از فسادهایی که با نمایش تجمل حاصل میشود، سخن میگوید.
راه کار چیست؟
برای عبور از این مشکلات، ابتدا باید نخبگان، جامعه سیاسی، جامعه علمی و توده مردم به این آگاهی برسندکه راه حل مشکلات کشور برگشتن به تواناییهای داخلی است. این تواناییهای داخلی نیز باید مبتنی بر علوم، فکر و تربیت اسلام باشد. در هر قسمتی که اینگونه قدم گذاشتهایم به موفقیت رسیدهایم. مثلاً در عرصه تحقیقات نظامی، موشکی، هوافضا، نانو تکنولوژی، صنایع دریایی و امثال اینها، جزء ده کشور برتر دنیا هستیم. مدیریت این حوزهها با کسانی بوده که بر اساس اندیشهها و تربیت اسلامی رشد یافته و بر تواناییهای داخلی متکی بودهاند لذا تنوانستهاند تولی و تبری را در زمینههای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و مدیریتی عملیاتی کنند.
قرائتهای مختلف از اسلامیسازی علوم
زمانیکه که از علوم انسانی اسلامی سخن گفته میشود، نباید این توقع را داشت که تنها یک تلقی از این ایده وجود داشته باشد. دهها تلقی و دهها قرائت از “علوم انسانی اسلامی” و یا “اسلامیسازی علوم انسانی” مطرح شده است. نظیر آنکه ما توقع نداریم تنها یک نظریه در اخلاق و یک نظام اخلاق اسلامی داشته باشیم. تفسیر قرآن و اخلاق از اسلامیترین و با سابقهترین علوم اسلامی هستند اما تلقی و قرائتهای مختلف علمی از آنها وجود دارد.
تا جایی که هر قرائتی، دارای ضابطه و قاعدهمند باشد جای خود را در مراکز علمی پیدا میکند و در معرض نقد و بررسی قرار میگیرد. به همین صورت در ایده اسلامیسازی علوم انسانی نیز تلقیهای متعددی وجود دارد. آنچه قاطبه اندیشمندان معاصر و مدافعان این ایده از آن دفاع میکنند یک تلقی تشکیکی است. یعنی اینگونه نیست که اسلامی بودن اقتصاد، صفر و صدی است و اقتصاد یا اسلامی است و یا غیر اسلامی و دیگر هیچ حد میانی وجود ندارد. اسلامی بودنِ علوم انسانی میتواند تشکیکی باشد. یعنی به عنوان مثال یک نظریه اقتصادی میتواند نظریهای اسلامی باشد و نظریه اقتصادی دیگر، اسلامی تر از آن، و نظریه اقتصادی سوم از هر دو اسلامیتر باشد.
دو بعدی بودن علوم انسانی
همه علوم انسانی از جمله اقتصاد دو حیثیت و دو بعد عمده دارند که بسیاری از آن غافلاند و گاهی کج فهمیهایی پدید میآورد. یک بخش از علوم انسانی، توصیف و گزارشدهی از وضعیت موجود است. به عنوان مثال یک اندیشمند اقتصادی وضعیت اقتصادی موجود را اینگونه توصیف میکند که اقتصاد کشور دچار تورم شدید و رکودی است، سپس این واژهها را تعریف و تبیین میکند. تبیین یعنی علتکاوی وکشف چرایی علل و عوامل وضعیت موجود. بعد پیشبینی میکند که اگر این وضعیت به همین شکل ادامه پیدا بکند سال آینده یا ۵ سال آینده وضعیت اقتصاد کشور چه خواهد شد و نرخ تورم به چه اندازه خواهد رسید.
بخش دیگر ، توصیه است. مثلاً اقتصاددان در این بخش بعد از مرحله توصیف باید ارزیابی خود را از مرحله توصیف ارائه دهد و بگوید شرایط موجود از نظر علم اقتصاد مطلوب است یا خیر؟ میزان نرخ تورم کشور برای صادرات و یا تولید مفید است و یا مضر؟ سپس راهکارهای تقویت نقاط مثبت و اصلاح نقاط ضعف را بیان کند.
البته در برخی از علوم انسانی لایه توصیف، بیشتر است و در برخی دیگر لایه توصیه آنها قوی تر است. اما معمولا هر دو بعد به یک میزان اهمیت دارند.
بعد توصیفی علوم انسانی اسلامی
آیا اقتصاد توصیفی اسلامی داریم؟ یعنی اگر یک اندیشمند اقتصادی در مقام توصیف بخواهد اسلامی فکرکند آیا نظر متفاوتی خواهد داشت؟ با توجه به اینکه در مقام توصیف حداقل سه بعد و مولفه وجود دارد- یعنی 1-گزارشدهی از وضعیت موجود 2- علت یابی 3- پیش بینی وضعیت آینده-، جهان نگری و انسانشناسی نظریه پرداز، در این سه مولفه تاثیرگذار خواهد بود. مثلاً اگر یک نظریهپرداز، عدالت اقتصادی را به عنوان یک ارزش قبول کرده باشد، در مقام گزارشدهی دائماً به مواردی که خلاف عدالت است اشاره میکند. اما اگر رفاه را مد نظر قرار داده باشد، شاخصههای رفاه را پر رنگ میکند. در علتکاوی و در پیشبینی وضعیت آینده نیز همین روند وجود دارد. اگر اقتصاددانی ارزش حاکم بر فکرش، نظام سرمایه داری باشد، دائماً سوگیری اندیشهاش در جهت سرمایهداری خواهد بود. کسی مانند “ماندریل” به دلیل قبول ایدئولوژی سرمایهداری به چنین نظریهای رسید که فضایل فردی، رذائل اجتماعی است، یعنی فضائل فردی مثل زهد و قناعت را رذیله اجتماعی و اقتصادی دانست و اینگونه توضیح داد که “زهد” در عرصه اقتصاد باعث رکود و عدم تولید میشود و رذائل فردی مثل”حرص”، فضیلت اجتماعی هستند، چراکه اقتصاد رقابتی با وجود حرص شکل میگیرد.
خلاصه آنکه علوم انسانی در بعد توصیف به شدت متاثر از مبانی فکری یعنی جهان بینی، معرفتشناسی، انسانشناسی و ارزششناسی نظریهپردازان آن است. این مبانی فکری، بر معتبر دانستن منابع مختلف علوم انسانی و حتی متدولوژی و روشهای فکر و تحقیق محققان نیز اثرگذار است در نتیجه جواب این سوالات که چه منابعی حجت دانسته میشوند؟ میزان اعتبار منابع مختلف علوم انسانی چقدر است؟ و یا شیوه استفاده از هر منبع چگونه است؟، ارتباط مستقیمی با مبانی اندیشه و مقاصد فکری شخص دارد، مثلا معتبر دانستن قرآن و میزان استفاده از نکات جامعهشناسانه آن و حتی روش بهرهگیری از آیات الهی، به جهانبینی یک جامعهشناس گره خورده است.
مبانی و منابع فکر اسلامی، مقاصد اسلامی و متدهای فکر اسلامی، با مبانی و منابع و متدهای فکر لیبرالی،کاپیتالیستی و سوسیالیستی متفاوت است. یک اندیشمند مسلمان به هر میزانی که مبتنی بر فکر اسلامی توصیف کند، توصیف او اسلامی خواهد بود. به علاوه اگر به منابع اسلامی مراجعه کند و مقاصد و متدهای فکر اسلامی را هم مد نظر قرار بدهد نظرش اسلامیتر خواهد شد.
بعد توصیهای علوم انسانی اسلامی
آیا اسلامی بودن علوم انسانی در بعد توصیه معنی دارد؟
بعد توصیه یعنی مقام هنجارگذاری، ارزش گذاری، راهبری و کنترل. باید گفت هیچ اختلافی در تقسیم به اسلامی و غیراسلامی در این بخش وجود ندارد. حتی سرسختترین مخالفان مثل دکتر عبدالکریم سروش یا دکتر علی پایا نیز قبول دارند که بعد توصیهای و هنجاری، به اسلامی و غیر اسلامی تقسیم میشود. البته دکتر سروش میگوید این بُعد اصلاً جزء علم نیست بلکه جزء ایدئولوژیست و علم فقط ناظر به همان بخش توصیف است. دکتر پایا هم میگوید این مقام جز علم نیست بلکه مربوط به تکنولوژی است یعنی مربوط به کاربرد و کاربست و نحوه استفاده از تولیدات علمی است.
اما طبق نظر محققانه و صحیح، قطعاً بخش توصیه نیز جزء علم شمرده میشود. گاهی میخواهیم جعل اصطلاح کنیم یعنی بگوییم علوم انسانی این است که من میگویم، در این فرض خروج مرحله توصیه از علوم انسانی ممکن است یعنی شخص میتواند اصطلاحی اختراع کند و بگوید علوم انسانی در اصطلاح من، شامل مرحله توصیه نمیشود. ولی اگر واقعاً بخواهیم علوم انسانی موجود را توصیف و سپس قضاوت کنیم شرایط متفاوت خواهد بود. مثلاً اگر از یک اقتصاددان پرسیده شود برای بهبود شرایط اقتصادی باید چه کرد؟ و او پاسخ دهد: من با این قسمت کاری ندارم، آنچه من میدانم این است که رکود تورمی وجود دارد و علل و عواملش هم این است و دو سال دیگر هم اینگونه خواهد شد و این وضعیت بد است، ولی راهکار و راه نجات از این وضعیت در حوزه تخصص من نیست، چه قضاوتی نسبت به این شخص میشود؟ آیا او را متخصص علوم اقتصادی میدانیم؟ نظیر اینست که بیمار به طبیب مراجعه کند و او بگوید: بیماری شما اسمش فلان است، علل و عوامل آن هم این موارد است، در آینده نیز روز به روز پیشرفت میکند و نهایتاً چه میشود. سپس بیمار از طبیب بپرسد برای کنترل و درمان آن حالا چه باید کرد؟ و او پاسخ دهد به من ارتباطی ندارد و در حوزه تخصص من نیست. چنین شخصی را هیچ کس طبیب نمیداند؛ طبیب کسی است که علاوه بر مرحله توصیف، توصیه و راهکار نیز ارائه دهد. اقتصاد، جامعهشناسی و سایر علوم انسانی نیز اینگونه است.
اگر به کتابهای مارکس و آمارتیا سن ودیگر بزرگان اقتصاد مارکسیستی و اقتصاد سوسیالیستی رجوع شود، خیلی واضح دیده میشود که همه اینها در مقام کنترل و ارزش بحث میکنند. ممکن نیست شخصی در این موضوع اظهار نظر نکند ولی او را اقتصاددان بدانیم.
پس هیچ شک و شبههای نیست که تقسیم به اسلامی و غیراسلامی در هر دو بخش توصیف و توصیه وجود دارد و ارزشهای ارائه شده اسلام در حوزه اقتصاد را نمیشود انکار کرد.
بنابراین یک نظریه علوم انسانی اگر متکی بر جهانبینی اسلام و انسانشناسی اسلامی حرف زده باشد، میتواند نظریهای اسلامی باشد و به دلیل تشکیک در اسلامی بودن علوم انسانی، میتواند اسلامی تر و باز هم اسلامی تر باشد، این امر شدنی است.